این هم عکسهای امروز
پریود بودن یا نبودن مسئله اینستچالش این هفته بیدار موندن بعد از اذان صبحه. میشینم کارامو یکی یکی با فراغ بال انجام میدم، تا آسمون آبی شه، صدای خروس بیاد، پنجره رو باز کنم و صدای گنجشکا و هوای تازه بشینن رو شونههام.
پریود بودن یا نبودن مسئله اینستالَّذِینَ یُنفِقُونَ فِی السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ
آبی پنج و نیم صبحبرخی شنیده ایم میگویند ریشهی همهی مشکلات در فقر است، باید این فقر را ریشه کن کرد، اما من میگویم نخیر، برعکس! ریشهی همهی مشکلات در ثروت است. باید دید این ثروتهای بادآورده از کجا آمده اند، این فساد اقتصادی از کجا پیدا شده است، اگر مسئلهی ثروت حل شود، فقر به خودی خود حل خواهد شد.
به نام قانون، به کام مادون!یادمه توی دین و زندگی دبیرستان، در اثبات وجود روح، یکی از دلایل این بود که انسان همواره "من" بودن خودش رو احساس میکنه در گذر زمان، حتی اگه دستش قطع بشه، حس نمیکنه چیزی از من بودنش کم شده، و مثلاً با اینکه هر شش سال یکبار تمام عناصر بدن جایگژین میشن باز هم احساس نمیکنیم عوض شدیم و کارهای خوب و بد گذشتهمون رو همچنان به خودمون نسبت میدیم.
به نام قانون، به کام مادون!دیشب خواب میدیدم از یه کوچه رد میشم، دو طرف کوچه درختای زردآلو ردیفن، انقد زردآلو دارن که شاخههاشون رو زمین رسیده. همه هم زردآلوهایی که یه سرخی روشونه از بس رسیدهن و یکم شفاف شده پوستشون چون نزدیکه که از رسیدگی له بشن. منم تو خواب با خودم گفتم اولاً که چون تو کوچهس حلاله، بعدم درسته من روزهام ولی الانکه خوابم، تو خواب چیزی بخورم اشکال نداره. دیگه همینجور که رد میشدم مشتامو پر از زردآلو میکردم و میخوردم. هنوزم مزهشون زیر زبونمه ... 😍 خدایا امیدوارم معدهم داغون نشده باشه بخاطر اینهمه سیگنال غذایی که فرستادم براش، ولی واقعاً هوس زردآلو داشتم.
آشنایی با برخی گرایش های زیست شناسیامشب لایو علیعلیزاده و میلاد گودرزی رو دیدم. من خودم تلویزیون زیاد نمیبینم، یعنی خب تو خوابگاه که تلویزیون نداریم، پیگیرشم نبودم. ولی واقعاً باورم نمیشد مثلاً وسط برنامه علی ضیا بیاد بگه تقصیر خودتونه که سرویس ارزش افزوده رو غیرفعال نکردین و هشتصد تومن از حسابتون کم شده !! یا مثلاً گفتن همین برنامه توی ایران مال ضبط شده :/ ( بگذریم از اینکه من کلاً هنوز ایران مال رو درک نمیکنم. )
آشنایی با برخی گرایش های زیست شناسیداستان من و "داستان" از آن کتابخانهی کوچک انتهای راهرو شروع شد. دوم راهنمایی بودم و زنگ نفریحها پاتوقم همان کتابخانه بود، عاشق این بودم که فقط در فضای کتابها نفس بکشم، آنها را مرتب بچینم، بعد یکی یکی آنها را ورق بزنم، کتابهای کم شناخته شده را بخوانم، هرکسی کتاب خواست سلیقه اش را بپرسم و کتابی درخور به او معرفی کنم. وقتی آنجا بودم انگار کل آن فضا متعلق به من بود. "داستان" را همانجا دیدم. طبقهی دوم از پایین بود. هیچ وقت رغبت نمیکردم بخوانمش. به چشمم یک مجلهی کسالت بار در باب کتاب و نویسندگی میآمد. اما یک بار دست بردم و گفتم باید بدانم چه دنیایی لای این کتابهای سفید است. دست بردن همانا و غرق شدن همان. من درون دنیای "داستان" غرق شدم. هر ماه انتظار شمارهی جدید را میکشیدم، مدرسه دیر به دیر میآورد، اشتراک جدید نداشت، چند تا دکهی شهر را گشتم تا بالاخره فهمیدم دکهی بالاتر از پستلگراف داستان دارد. اگر یکم ماه نمیرفتم و یکم میشد هفتم، تمام کرده بود.
احادیث امام علی (علیه السلام)جا داره بگم woooooow! چقد معرکه بود این کتاب ! باورم نمیشه انقد خوب بوده.
احادیث امام علی (علیه السلام)تعداد صفحات : 1